موقع.
[ م َ ق ِ ]
(صاحب آنندراج گويد
در معني اول به فتح قاف نيز آمده است.)
(ع اِ)
جای افتادن.
جایگاه افتادن.
|| جای افتادن باران.
ج، مواقع.
|| جای فرونشستن ستاره.
ج، مواقع.
|| جای واقع شدن چیزی.
جای واقع شدن.
محل وقوع.
|| محل و موضع و جای.
|| توسعاً ارزش.
اعتبار.
اهمیت.
مقام.
پایگاه.
... نزدیک امیر به موقع سخت تمام افتاد.
(تاریخ بیهقی).
علی دندان مزدی به سزا داد رسول را و به خانه بازپس فرستاد و آن نزدیک امیر به موقعی سخت نیکو افتاد.
(تاریخ بیهقی).
هر یاری که خیلتاش را باید داد باید بدهد تا به موقع رضا باشد.
(تاریخ بیهقی).
موقع منّت اندر آن هرچه مشکورتر باشد.
(کلیله و دمنه).
این فتح پیش مجدالدّوله موقعی تمام داشت.
(ترجمۀ تاریخ یمینی).
|| محبّت و دوستی.
گویند:
فی قلبی موضع فلان و موقعه.
|| اتّفاق و عارضه و انقلاب زمانه.
|| هنگام و زمان و وقت.
گاه.
هنگام.
زمان وقوع.
- به موقع ;
به جا.
به جای.
مناسب.
به هنگام.
- بی موقع ;
بی هنگام.
نابه هنگام.
نامناسب.
نابه جا.
|| (ص)
لایق.
سزاوار.
شایسته.